کد مطلب:129998 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:169

سر حسین در مدینه
در اینجا اخبار و روایاتی داریم كه می گوید یزید به منظور گسترش ترس و وحشت و از بین بردن هرگونه مخالفتی در میان مردم، سر امام حسین (ع) را به مدینه فرستاد. ما برخی از این اخبار را در مبحث «اقوال مربوط به دفن سر امام حسین (ع)» آوردیم و نیازی به تكرار آنها نیست. گویا این كار در دوران حضور اهل بیت (ع) در شام انجام شده است؛ و پس از آن سر را به شام بازگرداندند. چنانكه بلاذری به نقل از كلبی به این مطلب تصریح كرده و می گوید: یزید سر حسین (ع) را به مدینه فرستاد. پس آن را بر چوبی نصب كردند و بعد به دمشق بازگرداند [1] .سپس سر را به امام زین العابدین (ع) دادند و ایشان را به پیكر مبارك ملحق ساخت. این روایت با آنچه قاضی نعمان درباره اقامت یك و نیم ماهه ی اهل بیت (ع) در شام [2] و یا حدود یك ماهی كه سید بن طاووس نوشته است توافق دارد. [3] .


ابن سعد گوید: یزید سر حسین (ع) را نزد عمرو بن سعید بن عاص فرستاد كه در آن روز كارگزار وی در مدینه بود. عمرو گفت: دوست نداشتم كه آن را نزد من بفرستد. مروان گفت: ساكت باش. آن گاه سر را گرفت و میان دستانش نهاد و گفت:

به به! چه سرمایی به دستان می بخشی؛

و چه گونه های سرخ رنگی داری؛

گویی میان دو جامه بلند آرمیده ای.

به خدا سوگند گویی كه روزگار عثمان را به چشم می بینم. عمرو بن سعید نیز با شنیدن فریاد بنی هاشم گفت:

زنان بنی زیاد شیون كردند، چه شیونی!

همانند شیون زنان ما در بامداد جنگ ارنب [4] .

در نقل بلاذری آمده است: عمرو بن سعید گفت: دوست داشتم كه امیرمؤمنان سرش را نزد ما نمی فرستاد. مروان گفت: بد سخنی گفتی. آن را بیاور:

به به چه سرمایی به دستان می بخشی و چه گونه های سرخ رنگی داری. [5] .

گوید: عمرو بن شبه برایمان گفت: مرا ابوبكر بن عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب از پدرش برایم نقل كرد كه گفت: عمرو بن سعید بر منبر رسول خدا (ص) خون دماغ شد. آن گاه بیار اسلمی فالگیر گفت: دوره خونریزی فرارسید.

گوید: سر حسین (ع) را آوردند و نصب كردند؛ و زنان آل ابوطالب به فریاد در آمدند. پس مروان گفت:

زنان بنی زبید شیون كردند، چه شیونی! همانند زنان ما در بامداد جنگ ارنب.

آنان بار دیگر نیز به فریاد آمدند؛ و مروان گفت:

آنها چنان سركوب شدند كه پایه های حكومت استقرار یافت. [6] .


ابن نما گوید: «از تاریخ بلاذری نقل شده است كه چون سر حسین (ع) به مدینه رسید صدای شیون از هر سو بلند شد. پس مروان بن حكم گفت:

آنها چنان سركوب شدند كه پایه های حكومت استقرار یافت.

آن گاه آغاز به زدن به صورت آن حضرت با چوبدستی كرد و می گفت:

به به چه سرمایی به دستان می بخشی و چه گونه های سرخ رنگی داری،

گویی كه میان دو جامه ی بلند آرمیده ای، ای حسین، اینك از دست تو نفسی راحت می كشم. [7] .

قاضی نعمان گوشه هایی از این جریان را روشن كرده می گوید: «سپس سر حسین (ع) را نزد عمرو بن سعید آوردند. او صورتش را از آن برگرداند و كارش را بزرگ شمرد. پس مروان لعین به آورنده سر گفت: آن را بیاور. او سر را به وی داد و آن را به دست گرفت و گفت: به به! چه سرمایی به دستان می دهی و چه گونه های سرخ رنگی داری». [8] .

نیز در شرح الاخبار آمده است: چون یزید ملعون دستور داد كه سر حسین (ع) را در شهرها بگردانند، آن را به مدینه آوردند. حاكم یزید بر آن شهر در آن روز عمرو بن سعید اشدق بود. وی پس از شنیدن صدای شیون زنان بنی هاشم گفت: این چه صدایی است؟ گفتند: زنان بنی هاشم سر حسین (ع) را دیده اند و گریه می كنند؛ و مروان بن حكم به این شعر تمثل می جست: «زنان بنی زیاد شیون كردند چه شیونی! همانند شیون زنان ما در بامداد جنگ ارنب».

مقصود آن ملعون شیون زنان بنی عبد شمس برای كشتگانشان در بدر بود. اما بهانه ای كه در قتل عثمان به دست گرفتند، خود مروان از كسانی بود كه به او حمله كرد و از گرفتاری كه برای او پیش آمده شادمان بود و همو گفته است.

كسانش خبر مرگش را آوردند، آری كلوخ انداز را پاداش سنگ است.

اما با انگیزه خون خواهیهای دوران جاهلیت می خواستند كه از فرزندان پیامبر (ص) انتقام بگیرند. هنگامی كه مروان ملعون این سخن را به زبان آورد سعید بن عاص


- حاكم وقت مدینه - گفت: به خدا سوگند دوست نداشتم كه امیرمؤمنان! - یزید - سر حسین (ع) را برای ما بفرستد. پس مروان گفت: ساكت باش ای مادر مرده و بگو همان طور كه پیشینیان گفته اند:

چنان ضربتی بر سر «شریز» زدند كه پایه های پادشاهی فروریخت و ناپدید شد.

[9] .

ابن ابی الحدید معتزلی به نقل از اسكافی می نویسد: «اما مروان... خبیث ترین عقیده و بزرگ ترین كفر و الحاد را داشت. او كسی است كه چون سر حسین (ع) را به مدینه آوردند برای مردم خطبه خواند. وی در آن هنگام حاكم مدینه بود [10] و سر را در دستانش گرفت و گفت: به به! چه سرمایی به دستان می بخشی و چه گونه های سرخ رنگی داری. گویی میان دو جامه بلند آرمیده ای.

آن گاه سر را به سوی قبر پیامبر (ص) افكند و گفت: ای محمد (ص)! روزی به جای روز بدر!

این سخن برگرفته از شعری است كه یزید بن معاویه به آن تمثل جست؛ و آن شعر ابن زبعری است در روزی كه سر به او رسید و خبر آن مشهور است. [11] .

آری بنی امیه با آن كار زشت خویش استمرار جاهلیت سیاهشان را اثبات كردند. آنان كینه و دشمنی نهفته خویش را آشكار كردند و درصدد برآمدند كه با نابود كردن خاندان پیامبر (ص)، انتقام خویش را از آن حضرت بگیرند. اینان حتی یك چشم بر هم زدنی هم به خدا و رسولش ایمان نیاوردند.


[1] انساب الاشراف، ج 3، ص 419.

[2] شرح الاخبار، ج 3، ص 269.

[3] در اين باره به تفصيل سخن گفته ايم و در اينجا تنها به ذكر آنچه به مدينه مربوط مي شود بسنده مي كنيم.

[4] الطبقات (ترجمة الامام الحسين (ع))، ص 84؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 75؛ و ر. ك: تذكرة الخواص، ص 265.

[5] انساب الاشراف، ج 3، ص 417.

[6] همان، ص 418.

[7] مثيرالاحزان، ص 95؛ به نقل از آن بحارالانوار، ج 45، ص 124.

[8] شرح الاخبار، ج 3، ص 162160.

[9] شرح الاخبار، ج 3، ص 159.

[10] چنان كه گذشت، امير مدينه در اين دوره عمرو بن سعيد بود، جز اينكه مروان در مجلس حضور داشت.

[11] شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 71.